تضادهای دو سنت فکری شرق و غرب در کتاب فلسفه تطبیقی

به گزارش خبرگزاری مهر، سخن گفتن از «شرق» و «غرب» روز به روز دشوارتر میشود؛ چنین تمایزی بهطور فزایندهای ساختگی بوده و حفظ آن دشوار بهنظر میرسد. مقصود این نیست که بین «شرق» و «غرب» تفاوتی وجود ندارد بلکه همواره و بهویژه در قرن بیستویکم این تفاوتها به دلیل تأثیر متقابل فکری و فرهنگی در حال کاهش است. جی. لارسون در مقدمه کتاب تفسیر فراسوی مرزها میگوید، عبور از مرز یک فرهنگ یا سنت به فرهنگ دیگر دشوارتر از عبور از مرزها در گفتوگوهای معمولی نیست. از این رو، به نظر میرسد که «رودیار کیپلینگ» اشتباه کرده بود که گفت هرگز شرق و غرب (ایندو ضد) جمع نمیشوند. آیا دو سنت فکری شرق و غرب چنان متضاد یا متفاوت هستند که هرگز رویاروی یکدیگر قرار نگرفته و به گفتگو با یکدیگر نخواهند نشست و قادر به فهم حقیقت یکدیگر نیستند؟ یا آنکه شرق و غرب نه تنها میتوانند، بلکه میخواهند و باید همدیگر را در گفتگوی فلسفی ببینند، و در «باروری متقابل» و تأثیر فرهنگی خود، یکدیگر را متحول سازند تا به شیوههای جدید و بدیعی از امتزاج و ترکیب سنتها و فرهنگها بهرغم وجود تشابه و تفاوت دست یابند.
مناسبات میان شرق و غرب از گذشته دور که روابط میان ایرانیان و یونانیان و تأثیر نااندیشیده شرق بر سنت یونانی مطرح بود، بنیان مطالعه بیناسنتها را شکل داد. گرچه در دوران اخیر و در سده نوزدهم برخی از اندیشمندان و محققان همچون اشلگل و ماکس مولر با روی آوردن به مطالعات تطبیقی و اعتنای اساسی به شرق بدان توجه نشان دادهاند. معضل اصلی در مطالعات تطبیقی، برتریدادن مطلق به سنت یونانی بوده و متأسفانه عمده محققان، منشأ ایرانی یا هندی و مصری حکمت را مورد انکار قرار داده یا بدان بی اعتناء بودند.
سیطره منظر کانتی و هگلی که ذات تفکر فلسفی را بهطور بنیادین، یونانی و غربی میپنداشتند، بزرگترین معضل و البته عیانترین اشتباه در پژوهشهای صورت گرفته در باب تاریخ و سیر فلسفه محسوب میشود.
پل ماسون-اورس (زاده ۵ سپتامبر ۱۸۸۲ – درگذشته ۱۸ مارس ۱۹۵۶) شرقشناس و فیلسوف فرانسوی، از پیشگامان «فلسفه تطبیقی» بود. او شاگرد لوسین لوی برول، هانری برگسون، امیل دورکیم، پیر ژانت، آندره لالانده، مارسل ماوس بود. با سیلوین لوی، آلفرد فوچر، شاوان، کلمان هوارت، سانسکریت، تبتی، چینی، عربی را آموخت. وی در رساله دکترایش لاش کرد تا پوزیتیویسم کمتی و روشی تطبیقی را به کار گیرد که «قیاسهایی» را بین فلسفههای اروپا، هند و چین شناسایی کرد.
کتاب فلسفه تطبیقی اورسل مشتمل بر یک مقدمه و دو بخش متفاوت نظری و کاربردی است. اورسل در مقدمه، چهار موضوع مهم یعنی تعریف فلسفه تطبیقی، اهمیت فلسفه تطبیقی در مطالعه نظامهای فکری مختلف، روششناسی تطبیقی، و بالاخره چالشهای تطبیقی فلسفههای شرق و غرب را طرح و بررسی نموده است. در مقدمه، چیستی و ضرورت فلسفه تطبیقی بهطور کلی مورد بحث قرار گرفته است. وی فلسفه تطبیقی را دانشی برمیشمارد که به مقایسه نظاممند میان سنتهای فلسفی مختلف میپردازد. وی در مقدمه تأکید میکند که باید از سطح مقایسه ظاهری مفاهیم فراتر رفته و به درک عمیقتر از ساختارهای فکری و زمینههای فرهنگی هر سنت فلسفی دست یافت.
در بخش نخست کتاب، چهار مسئله مهم در چهار فصل مورد بررسی قرار گرفته و در پایان، نتیجه گیری به دست داده است. فصل نخست: در باب تحصلیگرایی در فلسفه؛ فصل دوم: در باب روش فلسفه تطبیقی؛ فصل سوم: معنای تحصلی مشابهت یا آنالوژی؛ فصل چهارم: مفهوم اثباتی از محیط. نتیجهگیری حاوی مطالعه تطبیقی تاریخ اندیشه انتقادی ذهن است. اورسل روش مهم فلسفه تطبیقی را تشابه (آنالوژی) از نوع تناسب تلقی کرده و معتقد است که مقایسه باید بر مبنای نسبتهای مشابه در نقشها و کارکردهای مفاهیم در سنتهای مختلف و نه صرفاً براساس شباهتهای ظاهری انجام شود.
به علاوه وی از زمینه گرایی دفاع کرده و بر این باور است که بافت تاریخی بر مفاهیم تقدم داشته و هر اندیشه فلسفی باید در زمینه تاریخی، اجتماعی و فرهنگی خود مورد بررسی قرار گیرند. از منظر اورسل، فهم صحیح از مفاهیم فلسفی تنها با دریافت بنیادین از بافتاری که تفکر در آن تکوین پیدا کرده است، میسر خواهد بود. اورسل میان خردگرایی در فلسفه یونان (افلاطون و ارسطو) و خردگرایی در شرق و مکاتب هندو مانند ودانتا و سامخیا دست به مقایسه زده و شباهتها و تفاوتها را در معانی همچون «حقیقت و هستی» نشان میدهد.